Text Box: آيا خامنه ای صلاحيت رهبری را داشته است؟
بعد از مرگ خمينی، هاشمی رفسنجانی که ظاهرا سياستمدار ورزيده نظام اسلامی بود، برای اينکه در پشت صحنه نقش اول مديريت را ايفا نمايد، در مجلس خبرگان  که برای انتخاب شورای  رهبری تشکيل ميگردد،  در مقام رئيس مجلس شورای  خبرگان  در جلسه اعلام ميدارد « در اين زمان ما  فردی نداريم که  الان در جامعه مطرح باشد که  معرفی کنيم  و  حرف ما در مرجعيت بود و چون امام مرجعيت را لازم ندانستند  و مجتهد عادل  کافی است چون مرجعيت لارم نيست، بنابراين اگر آقايان با انتخاب آقای خامنه ای موافق هستند قيام کنند.» و نمايندگان با قيام و  صلوات، خامنه ای را به عنوان رهبر تعيين ميکنند و همان رور نيز به لقب آيت اللهی مزين ميگردد.
نظر شيخ حسن تهرانی درمورد رهبريت خامنه ای
بعد از اعلام رهبريت خامنه ای شيخ حسن تهرانی ( شوهر خواهر خامنه ای ) اظهار ميدارد «اين آقای خامنه ای را که من می شناسم، نه فقيه است، نه مجتهد. معنی اين که خامنه ای را ولی فقيه کردند، يعنی ولايت فقيه مرد. مرگ بر ولايت فقيه». 
بنی صدر
 بنی صدردر مورد اين رهبر عاليقدر ميگويد «من هيچ نديدم درطول شورای انقلاب ايشان يک پيشنهاد معقول داده باشد. در آغاز کارم وقتی دانستم که ايشان عضو شورای انقلاب است فقط باين علت که به زندان رفته بود، از شورای انقلاب نا اميد شدم.»
«ايشان هيچگاه  درخط مقدم جبهه نبودند، ايشان در جنگهای غير منظم با آقای چمران همکاری ميکرد، حتی در چرخه کور با فرار خود، آقا مصيبت هايی بالا آورد که سبب شد نظامی ها فرار کنند و تلفات زيادی به بار آورد.»
(نظر مرتضی پسنديده پس از اعلام انتصاب خامنه ای به رئيس جمهوری در نامه ای درمورد او به خمينی هشدار ميدهد)
نامه  هشدار دهنده مرتضی پسندیده (برادر خمینی) به خمینی، ۱۵ مرداد ۱۳۶۲
روزی که دستور دادید همه صندوق ‌ها را به نام علی آقا خامنه‌ای باز کنند، به شما نوشتیم که این انتخاب، ایران را بر باد ميد‌هد. با سیاست ‌های غلط جمعی منبری و مدرس که از اداره خانه خودشان هم عاجرند، امروز ایران به نهایت ذلت و خواری در دنیا افتاده است.

ناله ‌ها از هر سو به گوش می‌رسد و نفرینش به ارباب عمائم، عالمی را گرفته است. براساس آنچه هر روز مشاهده می‌کنیم و آن چیزهایی که به گوش ما می‌رسد و خودمان احیاناً در جریان آن قرار می‌گیریم، مردم هر ساعت دست به آسمان دارند و آرزوی بازگشت اوضاع گذشته را می‌کنند. آیا ناله ‌ها را شما می‌شنوید؟ یا ماشاءالله با حصاری که به دور شما کشیده‌اند، شما هم حکایت آن چوپان را دارید که گرگ به گله ‌اش زده بود، ولی او بی‌خبر، مشغول دوشیدن میش مورد علاقه‌ اش بود و هیچ از جای نجنبید تا لحظه‌ ای که گرگ، سراغ خودش آمد. اول میش او را به پنجه ‌ای درید، بعد هم خودش را.

روزی که در خمین به دستور حزب جمهوری (اسلامی!) و با تمهید و توطئه‌ ای که گمان ندارم به دور از اطلاع شما بوده، عمامه از سر من کشیدید و از هیچ اهانتی ابا نکرديد، من ذره‌ای گلایه نکردم، که روزگار جدمان پیش چشمم بود. روزی که آن سید بیچاره را که فقط قصد خدمت داشت و خود شما صد بار گفته بودید از فرزند به من نزدیک ‌تر است، با آن افتضاح، از ریاست‌ جمهوری خلع کردند (بنی صدر) و یک بدبخت بدعاقبت را که اداره یک کاروانسرا هم ازعهده‌اش برنمی‌آید، به ریاست جمهوری این مملکت بزرگ و معتبر تعیین کرديد، به شما گفتم این شیاطین، قصد دیگری دارند و ميخواهند از این عروسک، برای اجرای مقاصد خود استفاده کنند.

اما شما به عوض گوش دادن به این حرف‌ های مصلحانه، رو در هم کردید و حتی حرمت برادر بزرگ را هم رعایت ننمودید. من که مثل عقیل بن ابوطالب، مال و جاه و مقام نخواسته بودم که شما حکم به داغ کردن دلم دادید و سر پیری، اهانتی به من روا داشتید که در زمان شاه هم کسی جرأت اعمال آن را نداشت.

روزی که دستور دادید همه صندوق ‌ها را به نام علی آقا خامنه‌ای باز کنند، من و دو سه آدم دلسوز که حداقل یکی‌ شان، یعنی شیخ علی ‌آقا تهرانی، بیست سال شاگردخاص ومورد محبت شما بود، به شما نوشتیم که این انتخاب، ایران را بر باد می‌دهد، گوش نکردید و حالا می ‌بینید آنچه نباید می‌دیدید.

این‌همه خون ‌ها ریخته شد، این‌همه جنایات وقوع پیدا کرد، که از ذکر آن به خود می‌لرزم که مبادا قطره‌ای از این خون‌ها به سبب اخوت من و شما دامن مرا بگیرد، فقط برای اینکه شما به جای گوش سپردن به آنها که هم به اسلام و هم به ایران علاقه‌مند بودند، گوش به شیاطین دادید.

شما چگونه برمسند ولایت می‌نشینید، آدم‌های بدنامی مثل رفسنجانی و مشکینی و صانعی و جلادانی مثل آن شیخ بدکاره گیلانی و موسوی تبریزی و ده‌ ها و ده‌ ها آدم خبیث و بدعهد را قدرت و مقام ميدهید، آن‌ وقت سادات عالی‌قدری را مثل حاج ‌آقا حسن قمی، سبط آن افتخار ازلی تشیع، حاج‌ آقا حسین قمی طاب ثراه و آقای حاج سید کاظم شریعتمداری، مرجع برحق شیعه مولا علی را به آن خفت خانه‌ نشین می‌کنید و مرجعیت را از آن ها سلب میکنید، از آنها که با اشک و ناله‌ های خود، بیست سال پیش، حکم مرجعیت شما را امضاء کردند و به شاه دادند تا از توهین و آزار شما ممانعت شود.

شما خود بهتر میدانید که من از ابتدا با مداخله روحانیون در امور کشوری و لشگری مخالف بودم و به شما گفتم وقتی ما مصدر کار شویم، اگر کارها مطابق خواست مردم نباشد، همه نفرت، متوجه ما خواهد شد و در نهایت، اسلام ضرر خواهد دید. آیا امروز نتیجه ‌ای به جز این حاصل شده است؟ این مردمی که در راه اسلام از جان می‌ گذشتند و در زمان شاه، از فکلی و بازاری و دانشجو و زن و مرد، شعائر دینی را محترم می‌داشتند، امروز نه به دین توجهی دارند و نه برای شعائر دینی ارزشی قائلند. آنها می‌گویند اگر دین این است که اولیای جمهوری اسلامی اعمال می‌کنند، بهتر است ما کافر باشیم و اصلاً اسم مسلمان روی ما نباشد. با سیاست ‌های غلط جمعی منبری و مدرس که از اداره خانه خودشان هم عاجرند، امروز ایران به نهایت ذلت و خواری در دنیا افتاده است. حتی یک دوست برای ما باقی نمانده است. من با چند روحانی شیعه پاکستانی اخیراً حرف می‌زدم، آنها از وضع ایران گریه می‌ کردند و می‌گفتند در کشور ما سابق، شیعه مقام و ارزشی داشت، ولی حالا تا ما اسم شیعه را می‌آوریم، می ‌گویند لابد مثل ایران. آقای حاج ‌آقا صدر به من می‌گفت مردم لبنان، که در غیبت آقا موسی صدر، چشم به ایران داشتند، امروز خیلی از ما زده شده‌اند. این چه معنی دارد که ما اسلحه از اسرائیل بخریم و بعد، از جنگ با اسرائیل و تحریر جنوب لبنان سخن بگوییم؟ بنده در مورد جنگ و مسائل آن حرف نمی‌ زنم که خود مثنوی هفتاد من کاغذ است، فقط می‌گویم آیا به گوش شما نمی ‌رسد که بعضی از نورچشمی ‌ها چه دست ‌اندازی ‌هايی به بیت‌المال مسلمین به اسم جنگ و کمک به جنگ ‌زدگان کرده‌اند.

بیش از سه ماه است بنده برای دیدن شما وقت خواسته‌ام، ولی دفتر شما مرتب می‌گویند وقت ندارید. آن ‌وقت هر روز ملای فلان ده و دادستان بهمان قصبه را به حضور می ‌پذیرید، چون لابد به‌ جز مدح و ثنا نمی ‌گویند و بدبختانه شاید چون خداوند تبارک، به من لسان مداحی نداده، حتی باید از ديدن برادر خود محروم بمانم.

بنده گمان دارم که با ارسال این نامه، لابد تضییقات و گرفتاری ‌ها برای من بیش ‌تر خواهد شد، ولی چون چند روزی است که حس می‌کنم هر لحظه ممکن است حق‌تعالی آرزویم را اجابت کند و اجازه ترک این جهنم فانی را مرحمت فرماید، لذا به عنوان وصیت یا توصیه و یا خداحافظی برادری با برادرش این جملات را نوشتم.

شما وصیتنامه می‌ نویسید و بعد از خود، جانشین تعیین می‌کنید، پس چرا یک ‌باره اسمش را نمی‌گذارید سلطنت اسلامی به جای جمهوری، مگر رسول اکرم، جانشین توی وصیتنامه تعیین کرد؟ به ‌جز اینکه مولا علی را که معصوم و منتخب الاهی بود به مردم عرضه داشت. شما کدام معصوم را در اطرافتان می‌بینید؟ شیخ علی منتظری را که به اندازه یک مدرس ساده هم قدرت درک وفهم ندارد؟ شیخ علی مشکینی را که کراهت نفس اوکاملاً از منظرش هویدا است؟ بله کدام معصوم را دیده‌اید؟

۱۴ قرن، مردم تشخیص می‌دادند که کدام مرجع، اعظم است و کدام یک از علماء، قابل احترام و اعتماد. حال روزنامه‌ ها یک ‌روزه شیخ را آیت‌الله العظمی می‌کنند ودیگری را افقة‌ الفقهاء. آن شیخ گیلانی جلاد، آیت‌الله می‌شود و دسته ‌دسته ثقة ‌الاسلام و حجت ‌الاسلام از کارخانه حکومتی بیرون می‌آید. اسمش را هم گذاشته ‌اند حکومت جمهوری اسلامی، و مسرورید که حکم خدا را در زمین جاری کرده‌اید!

خوشا به سعادت آنها که همان روزهای نخست رفتند و این روزها را ندیدند. من نیز دیر یا زود می‌روم، تنها وحشت من، برای شما است. خداوند همه را به راه راست هدایت کند.

۲۵ شوال ۱۴۰۳ قمری (قم)
مرتضی پسندیده
(منبع: کتاب «نجواهای نجیبانه نقد نظام جمهوری اسلامی ایران و رهبران آن (نامه‌ها، نوشتارها، گفتارها)، ویرایش چهارم، صفحه ۴۷۶، کتاب «گفته ‌نشده‌ ها درباره روح‌الله خمینی»، مهدی شمشیری، صفحات ۳۱-۳۵.)