بهار ايران . . . .
بهار ميرسد از ره ز دشت های وطن بوی سبزه ميآيد ... تمام دشت پر از لاله های گلگون است ز پشت ابر سيه خوشه های زرين فام به روی شاخه نارنج نور می پاشند... که بوی عطر »بهاران« ز شاخه نارنج زخواب سرد زمستان چشم بگشايند... و شهر پر شود از عطر دلپذير بهار
ز دور ، دور افق از ورای ، دشت ها و دريا ها صدای مرغ مهاجر به گوش می آيد... دلم گرفته برای تو... سرزمين قشنگ و آن غروب دل افروز ماه فروردين کنار ساحل دريا... که خوشه های طلا روی موج می لغزند و باد رقص کنان بوی خوب جنگل را ز دشت های جنوب... در فضای می پاشند دلم گرفته برای تو سرزمين قشنگ برای بوی بهارت و بلبلی که سرودش سرود عشق و صفاست سرود ديدن ياران سرود بوسه گرمم به تربت پاکت
اگر چه دور شدم از تو نازنين وطنم... هنوز ريشه جانم درون تربت توست هنوز کعبه من کوه و دشت های تو است هنوز ديدن تو برترين رؤيا هاست هنوز مهر تو در ذره ، ذره جانم به سان مشعل سوزان دشت های جنوب اميد را به دلم جاودانه می سازد
هم ميهن، نوروزت پيروز و پايدار ميهن ات، جاويد و سرفراز
|