Text Box: خاطره ای از سفر به تهران
آقای خامنه ای، ميهن مرا به کجا میبری؟

پس از چند سال که به علت زيادی کار نتوانستم به ايران سفر کنم، بالاخره با تغيير محل کار فرصتی پيش آمد که با موافقت هيأت مديره شرکت يک هفته مرخصی بگيرم تا برای ديدار از دوستان و فاميل به ايران بروم. به علت اينکه مدتها بودبه ايران نرفته بودم درفرودگاه مأمورين مدتی سؤالاتی ميکنند ومدتی نيزبه سراغ کامپيوتر ميروند، بعد ازيک ساعت سؤال و جواب پاسپورت ايرانی مرا با لبخندی پس دادند و توانستم از اداره مهاجرت و گمرک عبور کنم. 
بعد از خروج از فرودگاه سوار تاکسی که نام شهروند داشت سوار شده آدرس خانه يکی از دوستان در  يوسف آباد را به راننده تاکسی دادم. ضمن راه راننده تاکسی که جوانی تقريبا 26 ساله به نظر ميرسيد. سؤال کرد از کجا ميآييد؟ وقتی گفتم امريکا، سر صحبت را باز کرد و اولين حرف او اين بود »شما را به خدا يک کاری برای ما بکنيد اينقدربه سر و کول هم نيرنيد، برای هم صغرا، کبری نبافيد، شايد با اتحاد بتونيد کاری برای مردم اين مملکت بکنيد. پاسخی نداشتم به او بگويم. از کارش پرسيدم گفت «در کنکورجزء ده نفر اول بودم، دردانشکده فنی دانشگاه تهران رشته مهندسی شيمی را تمام کردم، اما دو سال است که تنوانستم کاری پيدا کنم، ناچار راننده تاکسی شدم  و هر روز لااقل 12 ساعت کار ميکنم تا زندگی خانواده ام را بتوانم تأمين کنم.
تقريبا يک ساعت و نيم طول کشيد که به خانه دوست دوران کودکی که با هم تماس داشتيم و لااقل هفته ای دو بار با هم صحبت ميکرديم رسيدم. ساعت از ده شب گذشته بود. زنگ در را زدم وپس از چند دقيقه دوستم در را باز کرد. شوکه شده بود، بقلم کرد، خانم و بجه هايش را صدا کرد، بياييد عمو.... آمده، از شادی گريه ميکرد . مدام ميگفت آيا بيدار هستم يا خواب می بينم؟ همسر و بچه ها هم همين حالت را داشتند. پس از يک روز استراحت و از دوران کودکی، دبستان و دبيرستان صحبت کردن، صبح روز دوم برای ديدن و گردش در شهر براه افتاديم. خاطرات کودکی و دوران جوانی و ميانسالی درکوچه ها و خيابان ها برايم شادی آفرين بودند. نخستين برخوردم با واقعيات زندگی امروز در ايران ديدن دختر بچه ای، شايد 6 ساله در انتهای خيابان ابن سينا بود که چند دسته گل در دست داشت و مدام ميگفت «شما رابه خدا ازاين گلهای من بخريد، ما ناهارنداريم» ازدوستم که همراهم بود سؤال کردم «تو اين را باور ميکنی» گفت بله، اما صبر کن تا بقيه را هم به بينی. پول دو دسته گل را دادم، و چند شاخه گل از دخترک گرفتم، نميدانستم با گل ها چه کنم. دوستم گفت من ميتوانم آنها را به دخترک بدهم  و بگويم اين را نگهدارد، اگر آمديم ازت ميگيريم. اگر نيامديم بفروش يا برو، عيبی ندارد. پولی که داديم نوش جانت.
نبش خيابان زرتشت دوستم ميگويد بيا يک چک دارم اينجا نقد کنيم. وارد بانک ميشويم تابلويی در جلو خود می بينم که نوشته  » چکهای بيش از دو ميليون امروز نقد نميشوند!« پرسيدم مقصود از اين آگهی چيست؟ گفت اين روز ها اغلب بانک ها به علت کمبودنقدينگی محدوديت هايی دارند واحتمالا اگر تغييری رخ ندهد بانکها ورشکسته ميشوند. اوضاع بيش از آن خراب است که بتوانی تصور کنی.
ميدانی تحريم ها همه چيزرا خراب کرده. اما تنها تحريم ها نيستند که چنين وضعی به وجود آورده اند. فقرهمراه خود فساد ميآورد. اينروز ها متأسفانه فساد همه جامعه را فرا گرفته است مردم مثل گذشته به هم اعتماد ندارند. حتما ميدانی خريداران نفت ما منحصرا چين، هند وشايد ژاپن باشند و آنها هم محدوديت هايی دارند. شرکت های حمل و نقل دريايی حاضر به حمل نفت ايران نيستند، شرکتی هم نيست که محموله های نفتی را بيمه کند. اين مشکلات همه کار ها را تحت الشعاع قرار داده است.  
به ميدان وليعصر ميرسيم. عده ای اطراف ميدان نشسته و يا ايستاده به اطراف چشم دوخته اند. فکر کردم گروهی برای تظاهرات آمده اند، ازدوستم پرسيدم آيا مأمورين امنيتی برای متفرق کردن اينها نميآيند؟ لبخند دردناکی درچهره اش نمايان ميشود، نه! اينها برای تظاهرات نيامده اند. گروهی بيکارهستندکه جمع شده اند شايدکسی چند ساعت  کار باربری يا خانه روبی داشته باشد و آنها با چند ساعت کار لااقل بتواند لقمه نانی برای فاميل خود ببرند. 
شمار بيکاران امروز سر به آسمان کشيده. فعاليت های تجارتی و واردات، از بازار سنتی خارج و در اختيار سپاه و نيرو های نظامی قرارگرفته است، کارخانه های دولتی دردولت احمدی نژادبه بهانه خصوصی سازی بين وابسته گان بيت رهبری، شماری از روحانيون و سپاه تقسيم شده اند، عدم صلاحيت وکاردانی مديران و سرپرستان سبب ميشود که کارخانه ها نتوانند با ظرفيت کامل کارکنند، وسايل يدکی نيزنه ازخارج کشورميآيند ونه کارخانجاتی که باقی مانده اند ميتوانند در داخل کشور قطعات يدکی مورد نيازرا بسازند. اگر هم وجود داشته باشند پولی نمانده که به کارکنان داده شود تا آنها بتوانند کمبود ها را جبران کنند. در پاره ای موارد ماه ها کارگران از دريافت حقوق محروم می مانند. صنايع خودرو سازی داخل در مسير نابودی قرار گرفته است. هيچ مقامی درايران خودرا مسؤل نميداند. بجای اينکه مشترکا با هم در رفع مشکلات کشور همکاری کنند، در انديشه بد نام کردن و از ميدان خارج کردن رقبا ميباشند.
کارگران غيرثابت که تقريبا %80 کارگران کشوررا تشکيل ميدهند وبيشتر درساختمان سازی يا باعهای ميوه و سبزی در بخش کشاورزی شاغل بودند، به علت راکد بودن کارهای ساختمانی  و عدم اطمينان به سيستم پولی و مالی  و واردات بدون کنترل ميوه، حبوبات و غلات که معمولا از چين وارد ميشوند و مصرف آنها نيز گاهی اوقات بيماری زا می باشند، نميتوانند کاری بدست آورند.
درپياده روهای خيابان کريمخان تا ميدان بيست وپنج شهريور فروشنده های خيابانی پراکنده هستند. در ميدان شمار آنها افزايش ميبابد. فروشندگان با التماس وسماجت تلاش دارند کالاهای خود را بفروشند. گاهی مشتری هايی پيدا ميشوند که مثلا راديو و يا وسايل کوچک برقی را از آنها می خرند. گرسنگی و بی خانمانی يک هموطن درمانده آنها را زجر ميدهد، مخصوصا وقتی می بينند مأمورين با بيرحمی و شقاوت آنها را آزار ميدهند و گاهی نيز وسايل آنها را با لگد خردکرده به گوشه ديگر خيابان يا ميدان پرتاب ميکنند.
ديدن سيما های زجرکشيده مردان و زنان نسبتا مسن که می بايست دوران بازنشستگی را بگذرانند، و کودکانی در سنين ده تا دوازده سالگی  پشت ميز های دبستان نشسته و برای آينده سازی ميهن، خود را آماده سازند، اجبارا برای تهيه لقمه ای نان در گرمای تابستان و سرمای زمستان بايد ساعت ها به عابرين التماس کنند شايد کالايی از آنها بخرند. ديدن اين مناظر هر انسان با عاطفه ای را زجر ميدهد. و  چقدر دردناک خواهد بود وقتی ببينيم بالای سر در سازمان ملل پيام انسانی سعدی نقش شده (بنی آدم اعضای يکديگرند   که درآفرينش زيک گوهرند _ چو عضوی بدرد آورد روزگار    دگر عضو ها را نماند قرار )  ما در زادگاه او چه سان اين پيام انسانی را ناديده ميگيريم.
ديدن اين صحنه ها جان و روانم را آزار ميدهند. چه کسانی مسؤل اين نابرابری ها و ستم ها هستند؟ درد هايی که اين ملت خوب و مهربان تحميل مينمايندرا چه کسانی پاسخ خواهند داد؟. آنهايی که ادعا ميکردندنميتوانند درد مردم را به بينند وآرام نشينند، اکنون چنين بی تفاوت شده اند. مهر و عطوفتی را که ميگفتند سرشت و خمير مايه  انقلاب اسلامی است که برابری و عدالت را برای همه ايرانيان فراهم خواهند آورد، چرا چنين ضحاک وار با جان و هستی ما ايرانیان بازی ميکنند؟ 
از دوستم خواهش ميکنم هرچه زودترميدان را ترک کنيم. ديدن اين همه بی عدالتی جان و روانم را ميآزارد. يشنهاد ميکند چون ظهر است برای صرف ناهار به رستورانی که در خيابان گاندی است برويم. غذا های متنوع و نسبتا خوب دارند. نام رستوران فانسون و دارای فضايی دلپذير است. کسی که کنار در ورودی رستوران ايستاذه لباسی شبيه فرانسويان پيش از انقلاب بر تن دارد. صندلی ها همه پر است، موسيقی ملايمی در فضا پخش است. روی نيمکت انتظار می نشينيم، بعد از تقريبا نيم ساعت ميزی خالی ميشود و ما  به طرف آن هدايت ميگرديم. مسؤل رستوران به ما خوش آمد ميگويد. دوستم سفارش دو استيک ميدهد، چون از گذشته در خاطرش بود که من استيک دوست داشتم. پس از نشستن دوستم ميگويد » فکرميکنم همين مقدارکه ديده ای کافی است چون به صحنه هايی که ديده ای عادت نکرده ای ناراحت ميشوی، هرچند شرايط حاکم ما را زجر ميدهد، ما به آنها عادت کرده ايم. بگذار با خاطره خوبی ايران را ترک کنی تا بازهم بيايی.
دقيقا نگاهی به چهره اش ميکنم. از ديشب تا حالا چنين دقيق درصورت او خيره نشده بودم. صورتی شکسته وتکيده ديدم. او چند سالی از من کم سن تر است. از زمان کودکی اورا می شناختم. بيش ازهمه بچه ها حساس و مهربان بود و نسبت به ظلمی که به طبقات فرودست جامعه  ميشد نمی توانست بی تفاوت باشد. باو گفتم تو که به من توصيه ميکنی آرام باشم، چرا اين چنين شکسته و درهم شده ای؟ سخنی نميگويد، لبخندی ميزند. حالا که بعد از مدت ها همديگر را ديده ايم بيا اين مسائل را فراموش کنيم. 
غذای ما را ميآورند. هنوز چند دقيقه نگذشته بود که رستوران شلوغ ميشود. به سوی در نگاه ميکنيم، چند نفر که لباس هايی مثل لباس سربازان امريکايی درجنگ به تن دارند واردميشوند و به اطراف نگاه ميکنند. به طرف ميزی که چند خانم نشسته اند ميروند و با تشر و صدايی فرياد وار به خانم هايی که روسری های آنها کمی عقب رفته می گويند »هنوز نميدانيد در کشور امام زمان هستيد؟ اين چه وضع است که مثل فاحشه ها نشسته ايد؟ وقتی چند روز در شبانه روزی مانديد، آدم ميشويد«. 
خانم ها مات و مبهوت به آنها چشم ميدوزند، نميدانند چه بايد بکنند، يا جرئت نمیکنند پاسخی بدهند. سرپرست رستوران به سرعت خود را سرميز آنها ميرساند، سلام غرايی تحويل آنها که بعد متوجه شديم مأمورين سازمان امر به معروف و نهی ازمنکرات هستند، ميکند و از آنها ميخواهد به دفتر تشريف بياورند. خانمها صورت حساب را پرداخته وبه سرعت از رستوران خارج ميشوند. دقايقی بعد نيز برادران مدافع اسلام ولايتی خندان وشاد از دفتر مدير رستوران بيرون آمده، بدون اينکه به ميز خانم ها نگاه کنند از رستوران خارج ميشوند.
عذا صرف ميشود و مجددا به خيابان می آييم. دوستم پيشنهاد ميکند به خانه رويم، کمی استراحت کن. ساعت 8  شب. بطرف خيابان ميرداماد حرکت ميکنيم. نميدانم چرا به آن طرف ميرويم. فکر کردم بايد جای جالبی باشد که دوستم پيشنهاد ميکند. از من سؤال ميکند پل خيابان ميرداماد و جردن را به ياد ميآوری؟ البته که به ياد ميآورم، خانه ما پيش از مهاجرت همان طرف ها بود. خوبه، حالا بريم به بينيم درآنجا چه خبر است. ماشين را دريکی از کوچه های خيابان ميرداماد پارک ميکند و به طرف پل ميرويم. زير پل شلوغ است. بيشتر آنها خانمهای جوان هستند که در پياده رو های خيابان جردن زير پل ايستاده اند. گاهی ماشين ها در برابر آنها متوقف ميشوند، يا خانم سوار ماشين شده، ماشين حرکت ميکند، يا ماشين پس از چند دقيقه توقف به راهش ادامه ميدهد.
دوستم میپرسد: فعل و انفغالات را متوجه شدی؟ نه! واقعا نميدانم. در همين حال ماشين ديگری توقف ميکند و پس ازچنددقيقه حرکت. ... متوجه ميشوم خانمی که آنجا ايستاده بودناپديد شده است! حالا متوجه شدم توچه ميگويی. بله دوست عزيز، اينجا سمبل جمهوريی است که رئيس جمهورآن مدعی است که دنيا بايد مديريت رااز آنها بياموزند! حتما به ماشين هايی که از اينجا عبور ميکنند توجه کرده ای. ارزش اين ماشين ها 300 تا 500 ميليون دلار است. اين ماشين ها متغلق به چه کسانی است؟ بچه آخوند ها يا بچه های سرداران اسلام! 
عليرغم ثروت کلانی که اربدو تشکيل نظام اسلامی بخزانه دولت سرازير شد فقر آفت خانواده ها و مردم اين کشور شده است. اعتيادو خودکشی بلای جان جوانان اين کشور گرديده. خط فحشا به زيرسنين 12 تا 18 سال رسيده است. زنان جوانی را که ديده ای، زنان شناخته شده ای هستند که در زير حمايت سازمان های امنيتی قرار دارند، آنها معمولا درروزهايی که نظام ميخواهدمشابه 9 ديماه که به گفته عوامل رژيم مردم مسلمان برای محاکمه رؤسای فتنه به خيابان ها ريخته بودند بايد بيايند و تصوير خامنه ای را دردست داشته باشند تا مردم ناآگاه بگويند ديديد چقدر آزادی وجود دارد که حتی در يوم الله زنان با آرايش ميتوانند در اجتماعات مردم شهيد پرور شرکت کنند. ويروس فساد به سبب فقر و بيکاری در جامعه نفوذ کرده. 
خبرگزاری کار ایران (ایلنا) به نقل ازدکترمحمد جعفر غفرانی، استاد و عضو هیأت علمی دانشگاه تهران اعلام کرده که براساس آمارهای رسمی٬ ایران چهارمین کشور دنیا از نظر میزان طلاق است. در حال حاضر به طور میانگین از هر پنج ازدواج در ایران سه مورد آن به طلاق میانجامد. اين زنانی که توديده ای بعد ازطلاق مسؤل اداره زندگی فرزندان خودهستند. درحالی که آمار بیکاری زنان در سال گذشته کمی بیش از ۲۰ در صد بوده، پیش‌ بینی میشود که این آمار درسه تا چهارسال آینده ۱۰۰ تا ۱۵۰ درصد افزایش پیدا کند. با روندی که در پيش داريم چه کسی مسؤل اين خود فروشی ها ميباشد؟
به دوستم گفتم هرچند ميخواهم شب های تهران را ببينم، اما تا همين انذازه کافی است. ديدن زادگاهم را آرزو داشتم، اما با دردهايی که اکنون بر شانه هايم سنگينی ميکنند، نميدانم آمدنم به ميهنی که چون جان دوستش ميدارم درست بوده يا نه؟
به خانه برگشتيم، هوا سرد بود، کنار بخاری نشستيم، کمی از گذشته سخن گفتيم، از آن روز هايی که نخستين پرتو های دگرگونی در ايران ظاهر شدند، آرزو های مردم، ديدگاه های جوانها. همسر دوستم گفت: يادت ميآيد در آن روز های اول انقلاب که راديو به درست يا دروغ اعلام ميکرد که به خون نياز داريم، صفوف مردمی که برای خون دادن در بيمارستان هزار تختخواب (امام خمينی) اجتماع ميکردند چه اندازه بود؟، تو و خانم هم با ما بوديد، دو ساعت طول کشيد تا نوبت به ما رسيدتا خون بدهيم. چقدر خوشحال بوديم که فکر ميکرديم به يکی از هم ميهنان خود خدمتی کرده ايم.. اما امروز اختلاف طبقاتی و فرهنگی در جامعه به اندازه ای تشديد شده که گويی مليت های مختلفی در اين نقطه دنيا گرد هم جمع شده اند، سنت ها و فرهنگ ها تغيير يافته اند. مصلحت انديشی نه در دولتمردان است نه در مردم. حتی نحوه خريد کالا های ضروری و مکان هايی که افراد مختلف برای خريد ميروند متفاوت است. طبقات مختلف درتهران ازهم جدا شده اند، احساس همبستگی ميهنی ديگر وجود ندارد. حاکميت متوليان مذهبی همه باور های ميهنی و مذهبی را از مردم ايران بازستانيده اند. آنچه که امروز در ميهن من مانده فقط خوذ محور بينی و خود خواهی است. ايرانی ديگر درانديشه ميهن خود نميباشد. جنگ و صلح در اينجا معنی و مفهومی ندارند. آنها فقط ميخواهند روزی دگر زنده باشند. چه کسی مسؤل اين بهم پاشيدگی است؟
آقای خامنه ای من و تاريخ تو را مسؤل ميدانيم. من زادگاه مقدس خود را ترک ميکنم، اما هرگز فراموش نخواهم کرد که تو زادگاه و ميهنم را از من گرفته ای و هم ميهنان مر ا به شديد ترين وضع در رنج و درماندگی فرو برده ای، هرگز خيانت تو به ميهن و هم ميهنان خودرا فراموش نميکنم. مردم و تاريخ نيزآنرا فراموش نخواهند کرد. بالاخره ساعت 12 نيمه شب فرا خواهد رسيد. (هفدهم ديماه هزار سيصد نود يک)